تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم ۳۳۰

رواق / Ravaq - A podcast by فرزآن

«««««🍷می‌بهـا»»»»»غزل نمره ۳۳۰مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن تو همچو صبحی و من شمع خلوت سحرم تبسمی کن و جان بين که چون همی‌سپرم چنين که بر دل من داغ زلف سرکش توست بنفشه‌زار شود تربتم چو درگذرم بر آستان امیدت گشاده‌ام در چشم که يک نظر فکنی، خود فکندی از نظرم چه شکر گويمت ای خيل غم عفاک الله که روز بی‌کسی آخر نمی‌روی ز سرم غلام مردم چشمم که با سياه‌دلیهزار قطره ببارد چو درد دل شمرم به هر نظر بت ما جلوه می‌کند ليکن کس اين کرشمه نبيند که من همی‌نگرم به خاک حافظ اگر يار بگذرد چون باد ز شوق در دل آن تنگنا کفن بدرمSupport this podcast at — https://redcircle.com/ravaq/donations